خوانندگان پاسخ ميدهند: زبانهاي بومي ماندارين و عربي براي يادگيري چه زبانهايي سختتر هستند؟

خوانندگان پاسخ ميدهند: زبانهاي بومي ماندارين و عربي براي يادگيري چه زبانهايي سختتر هستند؟
مجموعهاي طولانيمدت كه در آن خوانندگان به سؤالات ساير خوانندگان درباره موضوعاتي از موضوعات بياهميت تا مفاهيم عميق علمي و فلسفي پاسخ ميدهند.
ماندارين و عربي اغلب در صدر فهرست زبان هايي هستند كه يادگيري آنها سخت ترين است. اما تسلط بر چه چيزي گويشوران بومي آن زبانها سختتر هستند و چرا؟ الكس بيلينگز، لينكلن
سوالات جديد را به nq@theguardian.com ارسال كنيد .
خوانندگان پاسخ مي دهند
انگليسي: زباني كه در آن مي توان گفت كه يك درخت را خرد مي كنيد و سپس همان درخت را خرد مي كنيد. RawSharkTest
من فكر مي كنم زبان انگليسي احتمالاً سخت ترين يادگيري خواهد بود. آنها بايد يك الفباي جديد را ياد بگيرند و همچنين بايد تلفظ پيچيده كلمات انگليسي را ياد بگيرند. محمد عمران
به عنوان يك زبان مادري عربي، به نظر من يادگيري زبان روسي، ماندارين و هندي سخت ترين است. خالد صالح
من ماندارين صحبت نمي كنم، اما مي توانم به زبان كانتوني روان صحبت كنم. بايد از تعداد ضربه ها - و قرارگيري آنها - در يك كاراكتر چيني مطمئن شويد. اگر هر ضربه اي را از دست بدهيد، كل معناي شخصيت تغيير مي كند. ن مشتاق
من در مورد عربي اطلاعات كافي ندارم، اما چيني، ژاپني و روسي هيچ مقاله اي ندارند. من شاگرداني داشته ام كه به آن زبان ها صحبت مي كنند. بزرگترين مشكلات آنها مقاله ها بود، يعني "the" يا "a"/"an". هنگامي كه آنها آلماني را ياد مي گيرند - من در آلمان زندگي مي كنم - آنها همچنين سه نسخه از "the" (der، die، das) و سپس چهار حالت (اسمي، مضارف، جنسي، داتيو) دارند. توجه داشته باشيد، روسي شش مورد و فنلاندي 16 مورد دارد، بنابراين مي تواند بدتر باشد.) در روسي، فقط مي توانيد بگوييد: "رزرو روي ميز." نيازي به نوشتن نيست: "كتاب روي ميز است."
اگرچه انگليسي و آلماني مقالاتي دارند، اما از آنها به يك شكل استفاده نمي كنند. شما معمولاً از حرف معين با اسمهاي انتزاعي در انگليسي استفاده نميكنيد، اما با آلماني استفاده ميكنيد، مثلاً « Er wartete auf den tod » - «او منتظر مرگ بود». nina1414
به عنوان كسي كه زبان دوم او ماندارين است، من مخالفم كه يادگيري آن سخت است، اما ماندارين و عربي از نظر نحوي متضاد يكديگر هستند. ماندارين بسيار تحليلي است ( مورفولوژي يا دستور زبان بسيار كم براي به خاطر سپردن، كلمات به طور كلي صدا را تغيير نمي دهند) و عربي بسيار چسبنده است (كلمات از چند تكواژ تشكيل شده اند و تغييرات زيادي دارند، دستور زبان زيادي براي يادگيري وجود دارد)، بنابراين احتمالاً دو طرف يكسان هستند. براي يك انگليسي زبان (انگليسي جايي بين تركيبي و تحليلي) دشوارتر از هر دو است.
سيستم هاي آواشناسي (چيني: زنگ ها؛ عربي: چيزهاي پشت گلو) و نوشتار چالش هاي بيشتري را به همراه دارند. فكر ميكنم هرچه از چيزي كه فرد به آن عادت كرده فاصله داشته باشد، يادگيري آن سختتر است. سخنرانان لهستاني اغلب گويشوران واضح ماندارين هستند، زيرا آنها تمايز رتروفلكس/كامي مشابهي در روابط خود دارند كه اغلب زبان آموزان را پرت مي كند.
برخي از زبان ها فقط براي هر كسي سخت به نظر مي رسند. كالااليسوت [گرينلندي] و پيراها [زبان بومي برزيل] هميشه در صدر فهرست زبانهاي من قرار دارند كه من نميتوانم آنها را با ميلهبار لمس كنم. من شك دارم كه آنها براي يك زبان عربي يا ماندارين خيلي راحت تر باشند. bcpMartin
مترجم و مترجم سابق چيني-انگليسي در اينجا. ماندارين زبان اول من است، اگرچه امروزه به ندرت از آن استفاده مي كنم زيرا در يك شركت سوئدي استخدام مي شوم.
با توجه به تفاوت هاي فاحش بين ماندارين و ساير زبان ها، سخنرانان ماندارين هنگام يادگيري زبان هاي مختلف با چالش هايي مواجه مي شوند. برخي از افراد ممكن است استدلال كنند كه ماندارين شبيه ژاپني است، اما اين نادرست است. در حالي كه يك متن معمولي ژاپني كانجي (حرفهاي چيني) را در خود جاي ميدهد ، اما به يك ساختار دستوري و تلفظ كاملاً متمايز پايبند است. علاوه بر اين، ماندارين به طور قابل توجهي با ساير زبان هاي آسيايي، از جمله كره اي، تايلندي و ويتنامي متفاوت است.
حال بياييد زبان هاي اروپايي را در نظر بگيريم. آيا آنها براي سخنرانان ماندارين بسيار دشوار هستند؟ پاسخ به عوامل خاصي بستگي دارد. اگر زبان ماندارين به زبان انگليسي تسلط داشته باشد، يادگيري برخي از زبان هاي اروپايي مانند فرانسوي و اسپانيايي بسيار آسان تر خواهد بود. من در حال يادگيري زبان سوئدي هستم و صرفاً به زبان انگليسي به عنوان ابزار آموزشي خود تكيه مي كنم. اگر زبان آموزي به زبان انگليسي تسلط نداشته باشد، تسلط بر زبان هاي اروپايي بسيار چالش برانگيز مي شود. علاوه بر اين، يافتن منابع يادگيري به زبان ماندارين براي زبانهاي خاص مانند دانماركي، سوئدي و نروژي ميتواند دشوار باشد.
برخي از زبانها بدون توجه به زبان مادري زبانآموزان با مشكلاتي مواجه ميشوند. فنلاند چنين چالش هايي را ايجاد مي كند. اخيراً به دليل مشتريان بالقوه مستقر در آن منطقه، مطالعه سواحيلي را انجام داده ام. مخاطبين محلي من اين را سرگرم كننده مي دانند كه يك گويشور بومي ماندارين مي تواند حداقل تا حدي به زبان خود صحبت كند. خاوير چن
من فنلاندي را به خارجيها آموزش دادهام، و زبانهاي بومي عربي و چيني نيز مانند اروپاييها با آن مشكل دارند، اما به دلايل مختلف. گويشوران زبان هاي هندواروپايي عطف حروف را سخت مي دانند، در حالي كه عربي زبانان فقط سه مصوت دارند (فنلاندي از مصوت ها و دوفتونگ ها غني است). چيني زبانان با موارد و تلفظ مشكل دارند. به غير از استونيايي، تركي تنها زباني است كه به شما در يادگيري فنلاندي مزيت مي دهد. عليرغم اينكه از نظر زباني به هم مرتبط نيستند، شباهت ها شگفت آور هستند: آگلوتيناسيون و پسوندها، هارموني مصوت، درجه بندي همخوان، ضماير بدون جنسيت و موارد ديگر. Mikko_
من دوستان زيادي از تيرول جنوبي در ايتاليا دارم. زبان اول آنها آلماني و دومي آنها ايتاليايي است، اگرچه به نظر مي رسد همه آنها به هر دو مسلط هستند. هنگامي كه آنها در يك گروه صحبت مي كنند، بسته به اينكه كدام زبان با آنچه كه مي خواهند بيان كنند مناسب تر است، به آرامي از يكي به ديگري تغيير مي كنند. با اين حال، چيزي كه هميشه باعث لبخند من مي شود اين است كه وقتي آنها زبان گفتاري خود را تغيير مي دهند، زبان بدن خود را نيز تغيير مي دهند. ايتاليايي با حركات عجيب و غريب، آلماني با حركات جزئي و ظريف همراه است. هاه تو
من در اوايل دهه 30 زندگي خود به زبان مادري چيني ماندارين صحبت مي كنم و از سال هاي تحصيلم تجربه يادگيري تعدادي زبان ديگر را دارم. من ادامه دادم تا دكتراي زبان شناسي را در كمبريج ادامه دهم. با نگاهي به سفر يادگيري زبان خودم، ميتوانم بگويم آنچه كه يادگيري آن در يك زبان سخت ميدانستم مدام در حال تغيير است.
اولين زباني كه بعد از ماندارين و انگليسي ياد گرفتم ژاپني بود (در سن 14 سالگي). به ياد دارم كه آن را پيچيده، اما نه دلهره آور يافتم، و تلفظ و دستور زبان آن را كاملاً روان به دست آوردم (اگرچه تا به حال خيلي چيزها را فراموش كرده ام). با اين حال، من به ياد دارم كه از كانجي بسيار ناراحت بودم (براي مدت طولاني، تا اواخر نوجواني ام)، زيرا تلفظ ماندارين شخصيت ها در من ريشه دوانده بود و نمي توانستم مغزم را به طور موثر به حالت ژاپني تغيير دهم. ديدن آنها اين همچنين زماني اتفاق افتاد كه در ۱۷ سالگي سعي كردم زبان كانتوني را ياد بگيرم، تا جايي كه در واقع يادگيري لغات با املاي الفبايي آسانتر بود. از سوي ديگر، كره اي احتمالاً ساده ترين زبان آسياي شرقي براي زبان ماندارين (يا حداقل براي من) است، همانطور كه همه كلمات هانجا هستند.به صراحت در هانگول (الفباي كره اي) نوشته شده اند. در نتيجه، هنگام يادگيري زبان كره اي (در 16 سالگي)، دانش خود را از حروف چيني به جاي دردسرساز، كمك كننده خوبي يافتم.
جداي از دردسري كه در بالا ذكر شد، يادگيري لغات در نوجواني (علاوه بر تنبلي) واقعاً مانع من نشد. با اين حال، واژگان براي من در مرحله دوم سفر يادگيري زبان به يك مشكل بزرگ تبديل شد - پس از اينكه در دانشگاه مقداري روشنگري زبان شناسي دريافت كردم ( به BFSU ، بهترين دانشگاه چين براي زبان آموزان رفتم ).
مشكل اين بود كه من آنقدر در فهميدن همه چيز وسواس داشتم كه هر وقت سؤال «چرا» من نتوانست پاسخ منطقي بگيرد (مثلاً چرا يك اسم خاص به جاي مونث مذكر است)، ناراحت مي شدم. علاوه بر اين، من به درك سيستم دستوري يك زبان در سطح زباني اهميت زيادي دادم و فراموش كردم كه در واقع كلمات را ياد بگيرم. تضادي كه من اغلب به آن فكر مي كنم اين است كه بين تجربه يادگيري زبان فرانسه (در 15 سالگي) و آلماني (در 20 سالگي) است. هر دو زبان براي من به عنوان يك چيني بسيار بيگانه بودند، با اين حال فراگيري زبان فرانسه بسيار آسان تر بود. از نظر گذشته، فكر ميكنم به اين دليل بود كه عمدتاً فرانسوي را با گوش دادن و تكرار، بدون فكر كردن زياد ياد گرفته بودم، اما هنگام يادگيري آلماني (كه متأسفانه منطقيترين زبان نيست، بيش از حد روي درك «فرازباني» تمركز كرده بودم.
بعد از اينكه متوجه شدم اشتياق من به زبان شناسي در واقع مرا به عنوان يك زبان آموز عقب نگه مي دارد، استراتژي خود را تنظيم كردم و وارد مرحله سوم سفر زبان آموزي خود شدم (پس از گرفتن دكترا)، كه ممكن است آن را مرحله "اتاويستيك" بناميم. در اين مرحله، من ديگر هنگام يادگيري زبانهاي جديد (يا يادگيري مجدد زبانهاي قديمي) آگاهانه خود را يك زبانشناس نميدانم، بلكه فقط همان كاري را انجام ميدهم كه كودك انجام ميدهد (و آنچه در مرحله اول انجام داده بودم): گوش دادن/ديدن و تكرار. به نظر مي رسد كه يادگيري تكه تكه بهترين استراتژي است، حداقل براي من (و، در كمال تعجب، به درمان مه مغزي من پس از كوويد نيز كمك كرد).
صادقانه بگويم، در اين مرحله، هيچ چيز در مورد LANGUAGE را نمي توان ديگر به عنوان «يادگيري سخت» توصيف كرد. من واژگان را ياد ميگيرم و حافظه عضلاني را به روشي «كودكانه» ميسازم، اما در عين حال، دانش من از زبانشناسي (عليرغم سركوب عمدي من از آن) به معناي مسائل بسيار كمي در مورد تلفظ يا دستور زبان است كه ميتواند مرا گيج كند.
من "زبان" را در بالا با حروف بزرگ نوشتم زيرا، جالب اينكه، تنها مشكل واقعي من هنوز در يادگيري زبان در مرحله سه، مربوط به سيستم هاي نوشتاري است، كه به خودي خود بخشي از زبان در معناي حرفه اي زباني محسوب نمي شوند. از اين رو، يادگيري سيستم هاي نوشتاري براي كودكان نيز دشوار است، حتي اگر آنها نابغه هاي زبان آموز باشند. من حدس ميزنم چالشهاي واقعي ماندارين (يا هر گونه چيني ديگر) و عربي نه از زبان آنها، بلكه از خط آنها ناشي ميشود. من هرگز زبان عربي را ياد نگرفتم، اما فكر ميكنم زبانهايي با سيستم نوشتاري پيچيده سختترين زبانهايي هستند كه سعي كردهام ياد بگيرم. (اينها عبري، مانچو و هندي/سانسكريت هستند.)
درسي كه تجربه چندين ساله ام در يادگيري زبان (و مطالعه زبان شناسي) به من آموخته است اين است كه آنچه يادگيري يك زبان "سخت" را سخت مي كند، لزوماً ويژگي ذاتي زبان نيست، بلكه ممكن است از نظر فرهنگي و در عين حال از نظر زباني مهم باشد. جنبه ثانويه مانند نوشتن جوليو سانگ
برچسب: ،