چه چيزي باعث شكوفايي ما در زندگي مي شود؟ راه افتادم تا بفهمم

چه چيزي باعث شكوفايي ما در زندگي مي شود؟ راه افتادم تا بفهمم
از ساكنان كابين گرفته تا صاحبان قصر، شوق زندگي - حتي چيزهاي كوچك - باعث شكوفايي ما مي شود.
دبليومن و شريكم زان در سال 2006 وانت خود را از پاركينگ در بوئنوس آيرس خارج كرديم – و رو به جنوب به سمت پاتاگونيا بوديم – قوانيني براي سفر پيش رو داشتيم: بدون كامپيوتر، بدون تلفن، بدون رسانه اجتماعي، بدون دوربين، نه قطب نما، بدون اينترنت اين قوانين بود. اما مهمتر از همه، بدون برنامه. در عوض، ما دهها كتاب دربارهي فلسفه، مانند هنر خوشبختي اثر اپيكور و مكالمات سقراط ، و برخي متون عجيب و غريب از متون جامعهشناسي و روانشناسي را جمعآوري كرديم. اين پرسش كه چگونه بايد زندگي كرد، زماني در ذهن فيلسوفان باستان كانون توجه بود. چه چيزي مي توانستيم از آنها بياموزيم؟
تقريباً دو دهه است كه در جهان سفر ميكنم و به دنبال پاسخي براي اين سؤال هستم: چه چيزي باعث شكوفايي زندگي ميشود؟ آيا اين ثروت، موفقيت، شهرت، يك ماشين اسپورت براق، يك عمارت با استخر، يا چيزي دست نيافتني تر است، بسيار شبيه گنج پنهان روي نقشه؟
پس از خروج از بوئنوس آيرس، از خورشيد براي پيمايش استفاده كرديم و به صف كاميون هايي پيوستيم كه به سمت جنوب حركت مي كردند. ون پانلي فيات، كاملاً جديد در بازار، با انرژي كودكانه خروش ميكرد و چرخهاي كوچك آن با لذت ميچرخند. اين سفر ما را به جنوبيترين شهر جهان، Ushuaia ميبرد و سپس از طريق شيلي، پرو و فراتر از آن به سمت شمال به فرانسه، اسپانيا و در نهايت به استراليا ميرفتيم.
برخي از فيلسوفان گفته اند كه انسان خردمند ، انسان متفكر، بايد انسان فابر باشد ، انسان سازنده، زيرا ويژگي بارز انسان نياز به كار، خلق، نوآوري و ساختن است. چيزهايي كه ما مي سازيم بيروني سازي وجود ما هستند. وقتي دنياي اطراف خود را مي سازيم، خودمان را خلق مي كنيم. بنابراين يك زندگي معنادار مستلزم داشتن كار معنادار يا كاري براي انجام دادن است. اما در دوردستهاي خط ساحلي آرژانتين، در اوشوآيا، با خردهفرهنگي از مردم مواجه ميشويم كه هدفشان كار نكردن است - ساده، ارزان زندگي كنند و ساعات كاري را به حد روزانه خود برسانند. اين كابيننشينها سرپناه مشتركي دارند، لباسها را بخيه ميزنند، غذاي فلهاي را با آب و انبار درست ميكنند، همه اينها در روحيه بيكاري هستند.
ما با افرادي ملاقات مي كنيم كه هدفشان در زندگي كار كردن نيست
وقتي زندگي يك ساعت است، چرا كسي بايد كار كند؟ چرا كسي فكر ميكند: «ميداني، من فقط 4000 هفته اينجا در اين زمين باشكوه دارم و از آن ساعتهاي خدادادي براي رانندگي با ليفتراك، پرستاري از بيماران، رانندگي اتوبوس يا تدريس در كلاس استفاده خواهم كرد. تعطيلاتم را به چهار تا شش هفته در سال محدود ميكنم و بقيه زمانها در حال انجام وظيفه هستم.»
با مشاهده اين كابين نشينان، با اين حال، كمتر متقاعد شده ام كه پاسخي داشته باشند. برتراند راسل ، فيلسوف انگليسي ، معتقد است كه بسياري از ما بهتر از كار كردن هستيم، حتي اگر كاري كه انجام مي دهيم كمي كسل كننده يا يكنواخت باشد. كار به ما اين امكان را مي دهد كه از مهارت هاي خود استفاده كنيم و بر روي چيزي بسازيم. او ميگويد: «رضايتي كه از موفقيت در يك شركت سازنده بزرگ حاصل ميشود، يكي از عظيمترين چيزهايي است كه ميتوان ارائه داد.» در مقابل، براي غيركارگران، هر روز تقريباً به همان شكل روز گذشته پيش ميرود و، بدون هيچ چيزي براي ساختن، صرفاً در حال گذراندن زمان هستند، نه بهبود مييابند و نه ميسازند – در واقع، در حالت سكون هستند.
ما به بعد سفر مي كنيم، اما نه از نقشه استفاده مي كنيم و نه برنامه اي داريم. با انجام اين كار، ما مجبور مي شويم به جاي اينكه در مورد چشم اندازهاي دور فكر كنيم، با روستايي كه از آن عبور مي كنيم، مقابله كنيم. با حذف يك مقصد، زمان گسترش مي يابد. ابرهاي طوفاني مي گذرند و به دنبال آن آسمان صاف است. ذهن محيط را براي احتمالات فوري بررسي مي كند. و بنابراين، هنگامي كه با گروهي از مبلغان در يك مينيبوس در Isla de Ometepe، نيكاراگوئه ملاقات ميكنيم، آنها را به اردوگاهشان تعقيب ميكنيم - لكهاي خاكي در يك مزرعه، بيجاده و فراموششده. آنها باز، كنجكاو و شنوندگان خوبي هستند و به طرز عجيبي در اين مكان پريشان آرامش مي دهند. ما غذاها را روي يك ميز چوبي در وسط مزرعه تقسيم مي كنيم. وقتي آنها را تا سوپرماركت همراهي مي كنيم، آنها عميقاً مجذوب اقلام غذايي، مواد اوليه، بسته بندي مي شوند، گويي دنيا در تكنيكالر است.
همانطور كه ما به مجتمع برمي گرديم، آنها علاقه شديدي به غروب خورشيد دارند، كلمه اسپانيايي صابون، طبقات دوم ناتمام روي ساختمان ها، تيرها و سيم هايي كه به طور تصادفي از پشت بام مي چسبند – براي چه كاري مي توانند باشند؟ – و رنگ هاي طرح دار طوطي ها و مقايسه آنها با رنگ هاي كاستاريكا. آيا مي توانيم آن را شوق زندگي يا حتي شادي بناميم؟
برتراند راسل آن را شور و شوق مي نامد و استدلال مي كند كه اين نشانه متمايز خوشبختي است. او مي گويد توت فرنگي نه خوب است و نه بد. اما براي كسي كه آنها را دوست دارد، از آنها لذت مي برد كه براي مردي كه دوست ندارد، دريغ مي شود. راسل مي گويد: «در اين حد زندگي او لذت بخش تر است و بهتر با دنيايي كه هر دو بايد در آن زندگي كنند سازگار است. او در ادامه مي نويسد كه مردي كه از فوتبال لذت مي برد از نظر ذوق نسبت به مردي كه از اين ورزش لذت نمي برد، برتري دارد. و زني كه به خواندن عشق مي ورزد از زني كه براي لذت نمي خواند از نظر ذوق برتر است. هر چه علايق ما در زندگي بيشتر باشد، بركت بيشتري داريم. "هر چه انسان به چيزهاي بيشتري علاقه مند باشد، فرصت هاي بيشتري براي خوشبختي دارد و كمتر تحت الحمايه سرنوشت قرار مي گيرد، زيرا اگر چيزي را از دست بدهد مي تواند دوباره به چيز ديگري بيفتد.
شما مي توانيد از لذت بيش از حد خسته شويد - از تعقيب و گريز خسته شده ايد
آنتيستنس ، فيلسوف يوناني ، آن را به گونهاي ديگر بيان ميكند: او مينويسد: بايد كالاهاي غرقناپذيري براي خود تجهيز كرد كه بتواند با شما از يك كشتي غرق شده بيرون بيايد. به عبارت ديگر، در دوران تاريك، اين علايق، سرگرميهاي شما، يا همانطور كه فرانسويها به آن اشاره ميكنند، زمانهاي گذرا - به معناي واقعي كلمه به معناي «گذراندن زمان» - خواهد بود كه به آن روي ميآوريد. وينستون چرچيل در مقالهاش «نقاشي بهعنوان سرگرمي » ميگويد: «براي اينكه واقعاً شاد و واقعاً ايمن باشيم، بايد حداقل دو يا سه سرگرمي داشته باشيم و همه آنها بايد واقعي باشند» . اما اين علايق نبايد به ميزان پول يا درآمد شما بستگي داشته باشد، بلكه چيزي باشد كه بدون توجه به شرايطتان مي توانيد از آن بهره ببريد.
ما به يك قصر با سه ساعت رانندگي در جنوب پاريس سفر مي كنيم. مالك، هنري، در حالي كه شلوار و كت آبي پوشيده است، به استقبال ما مي رود. او لذت گرا، زيباشناس، عاشق لذت است. هنري به خاطر خريد شراب فوقالعاده، مهمانيهاي يك هفتهاي و سفر معروف است - از يك رويداد يا مناسبت در جهان به مناسبت ديگر. در حالي كه به نظر مي رسد هانري، بر اساس همه گزارش ها، دوران شگفت انگيزي را سپري مي كند، سورن كيركگارد ، فيلسوف دانماركي ، پيشنهاد مي كند كه لذت گرايي منجر به نااميدي خواهد شد، مگر اينكه لذت گرا به مرحله اي اخلاقي تر از هستي منتقل شود.
براي كساني كه از امكانات زيبايي برخوردارند، مانند هنري با صندوق اماني، چك مازاد بر كار و بخت و اقبالش كه بهعنوان يك مرد خوشقيافه در زمينهاي پردرآمد به دنيا آمد، ميتوان گفت كه او از نعمت زندگي زيباشناختي برخوردار است. اما هنوز بايد روي زندگي زيبايي شناختي كار كرد - لذت هاي جديد پيدا شد، تداركات سازماندهي شده براي دستيابي به آنها، براي هميشه با موفقيت بعدي، چه به شكل يك لوكس جديد براي افراط كردن يا يك مقصد سفر جديد يا يك دوستي جديد باشد. و سپس يافتن ابزاري براي تأمين مالي مستمر همه آن، زيرا فعاليتهاي لذتگرايانه زمان و هزينه بيشتري را صرف ميكنند. مي توان از اين همه لذت از سفر خسته شد و از تعقيب و گريز خسته شد. آرتور شوپنهاور فيلسوف آلماني مي نويسد: «با داشتن يا انتظار معين چيزهاي خوب». ، "تقاضاي ما افزايش مي يابد و ظرفيت ما را براي مالكيت بيشتر و انتظارات بزرگتر افزايش مي دهد."
علاوه بر اين، وقتي از طريق رسانههاي اجتماعي متوجه ميشويم كه ظاهراً ديگران زندگي لذتبخشتري از ما دارند، زندگي زيباييشناختي ميتواند پر از اضطراب لذتگرا باشد. مردم تصويري از چهره خندان خود را در après-ski در كوههاي آند منتشر ميكنند، اما با انزجار آرام متوجه ميشوند كه ديگران با مارهاي زنگي در كاستاريكا در حال لم دادن هستند. برتراند راسل در كتاب تسخير خوشبختي مينويسد: «آنچه در مورد مواد مخدر صدق ميكند، در حد محدود، براي هر نوع هيجان نيز صدق ميكند . «زندگي بيش از حد پر از هيجان، زندگي طاقتفرسايي است كه در آن به محركهاي مستمر قويتري نياز است تا به هيجاني كه تصور ميشود بخشي ضروري از لذت است، ببخشد.»
پس از تقريباً دو دهه تحقيق در مورد هنر شكوفايي، چه چيزي كشف كردم؟ چگونه فردي را كه در حال شكوفايي است بشناسيم؟ هنگامي كه معيارهاي معمولي كه به ما آموزش داده شده است - خانه، ماشين، شغل، لباس، موفقيت در يك زمينه خاص - استفاده نمي شود، آشكار است. تصور كنيد كه با نوك انگشت از روي صخره آويزان شده ايد، در زير شما يك فضاي خالي وجود دارد و در اين لحظه به آنچه در زندگي خود اهميت دارد فكر مي كنيد. اين احتمالاً همان چيزهايي است كه در فردي كه در حال شكوفايي است متوجه خواهيد شد - مهرباني، آمادگي براي مشاركت، قدرداني از زيبايي طبيعت، خودانگيختگي، عشق به زندگي و بيش از هر چيز ديگري، احساس شادي آنها: احساس گريزان، كه به نظر مي رسد نشانه شكوفايي است.
برچسب: ،